فیک عشق مافیایی پارت ۸
فیک عشق مافیایی پارت ۸
شوگا=شمارت رو بده
سانی=اوفف...باشه بزن شماررو ( شماررو میگه)
شوگا= میتونی بری
سانی= عهه خب توام شمارتو بده دیگه
شوگا= یه تک میزنم بهت میافته برات شمارم
سانی= باشه
شماره یونگی بعد از تک زنگی که زد افتاد و اسمشو سیو کردن
هوفففف یه لحظه ترسیدم فک کردم پشیمون شد نمیزاره برم
هعیی بخوابم تا ساعت ۸ کلی وقت هس
گرفتم خوابیدم
#شوگا
شمارش رو گرفتم تا بهش زنگ بزنم
هوفف لعنت بهش منو از خواب بیدار کرد
برگردم بخوابم رفتم توی اتاق خودم و خودمو پرت دادم روی تخت
و گرفتم خوابیدم
#سانی
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۶
بلند شدم رفتم حموم
از حموم در اومدم و حولمو پوشیدم
نشستم رو میزی که توی اتاق بود دیدم لوازم ارایشی هس اول ماسک صورت گذاشتم بعد چند دقیقه صورتمو شستم
بعدش دوباره نشستم جلو اینه و یه رژ قرمز مات کشیدم روی لبای درشتم و خط چشمم جوری کشیدم که چشمام خمار نشون بده ، موهایی که تا کمرم میومدن و مشکیه مشکی و پرپشت بودن و صاف کردم با اتوی مو
بعدشم رفتم که یه لباس انتخاب کنم،لباسی رو برداشتن که مشکی ساده باش کوتا بود و قدش تا بالا زانوم بود جذب بود
روشم یه پالتوی مشکی پوشیدم و کفشای مشکی پاشنه ۱۰ سانتی هامم پام کردم
یه تیپ خیلی خوشگل زدم خدایی😎
به ساعت نگاه کردم دیدم ۷:۳۰ نشون میده پس دیگه وقت رفتن بود
در اتاق و باز کردم و اومدم بیرون هر چقدر نگاه کردم دیدم هیچ نشونه ای از یونگی نیست دیگه اهمیتی ندادم و رفتم جلوی در خداروشکر اینجا نگهبان نداره چی بود اون یکی خونه عه هرچی محافظ بود از در و دیوارش میریخت تو
رفتم جلوی در که دیدم تاکسی ای که با برنامه گرفته بودم اومده
رفتم سوار شدم و راننده راه افتاد
نزدیکای ساعت ۸:۵ بود که رسیدم بار
پول راننده رو حساب کردم و پیاده شدم وارد بار شدم
یه جا نشستم نگا ادمای داخل بار میکردم بعضیا همو میبوسیدن بعضیا هم میرقصیدن و بعضیاشون هم کارای خاک برسری انجام میدادن البته نه در اون حد چون برای زیاد پیش رفتن باید میرفتن اتاقای ته راه رو
همینطور که نگاه میکردم یه پسری اومد سمتم نشست پیشم محلی بهش ندادم
پسره = عزیزمممم ( با یه حالت مستی) چرا اینجا تنها نشستی حیف تو نیست
بازم محلی بهش ندادم
کلا اهل این کثافت کاریا نبودن معمولا موقعی هایی که سردرگم بودم میومدم بار و خودمم نمیدونم چرا
پسره بازم هی گیر داد و دید که من محلش نمیدم یه ایشش گفت و رفت
حالا خوبه باید به من بر بخوره برعکس به. اون بر خورد😐
بلند شدم که برم دستشویی
اه لعنتی دقیقا دستشویی هم نبش اون راه روی لعنتی بود
بلند شدم و رفتم که برم دستشویی
همین که داشتم دستگیره درو باز میکردم که برم داخل
یه نفر با شدت دستم و کشید و پرتم کرد تو یکی از اون اتاقا
شوگا=شمارت رو بده
سانی=اوفف...باشه بزن شماررو ( شماررو میگه)
شوگا= میتونی بری
سانی= عهه خب توام شمارتو بده دیگه
شوگا= یه تک میزنم بهت میافته برات شمارم
سانی= باشه
شماره یونگی بعد از تک زنگی که زد افتاد و اسمشو سیو کردن
هوفففف یه لحظه ترسیدم فک کردم پشیمون شد نمیزاره برم
هعیی بخوابم تا ساعت ۸ کلی وقت هس
گرفتم خوابیدم
#شوگا
شمارش رو گرفتم تا بهش زنگ بزنم
هوفف لعنت بهش منو از خواب بیدار کرد
برگردم بخوابم رفتم توی اتاق خودم و خودمو پرت دادم روی تخت
و گرفتم خوابیدم
#سانی
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۶
بلند شدم رفتم حموم
از حموم در اومدم و حولمو پوشیدم
نشستم رو میزی که توی اتاق بود دیدم لوازم ارایشی هس اول ماسک صورت گذاشتم بعد چند دقیقه صورتمو شستم
بعدش دوباره نشستم جلو اینه و یه رژ قرمز مات کشیدم روی لبای درشتم و خط چشمم جوری کشیدم که چشمام خمار نشون بده ، موهایی که تا کمرم میومدن و مشکیه مشکی و پرپشت بودن و صاف کردم با اتوی مو
بعدشم رفتم که یه لباس انتخاب کنم،لباسی رو برداشتن که مشکی ساده باش کوتا بود و قدش تا بالا زانوم بود جذب بود
روشم یه پالتوی مشکی پوشیدم و کفشای مشکی پاشنه ۱۰ سانتی هامم پام کردم
یه تیپ خیلی خوشگل زدم خدایی😎
به ساعت نگاه کردم دیدم ۷:۳۰ نشون میده پس دیگه وقت رفتن بود
در اتاق و باز کردم و اومدم بیرون هر چقدر نگاه کردم دیدم هیچ نشونه ای از یونگی نیست دیگه اهمیتی ندادم و رفتم جلوی در خداروشکر اینجا نگهبان نداره چی بود اون یکی خونه عه هرچی محافظ بود از در و دیوارش میریخت تو
رفتم جلوی در که دیدم تاکسی ای که با برنامه گرفته بودم اومده
رفتم سوار شدم و راننده راه افتاد
نزدیکای ساعت ۸:۵ بود که رسیدم بار
پول راننده رو حساب کردم و پیاده شدم وارد بار شدم
یه جا نشستم نگا ادمای داخل بار میکردم بعضیا همو میبوسیدن بعضیا هم میرقصیدن و بعضیاشون هم کارای خاک برسری انجام میدادن البته نه در اون حد چون برای زیاد پیش رفتن باید میرفتن اتاقای ته راه رو
همینطور که نگاه میکردم یه پسری اومد سمتم نشست پیشم محلی بهش ندادم
پسره = عزیزمممم ( با یه حالت مستی) چرا اینجا تنها نشستی حیف تو نیست
بازم محلی بهش ندادم
کلا اهل این کثافت کاریا نبودن معمولا موقعی هایی که سردرگم بودم میومدم بار و خودمم نمیدونم چرا
پسره بازم هی گیر داد و دید که من محلش نمیدم یه ایشش گفت و رفت
حالا خوبه باید به من بر بخوره برعکس به. اون بر خورد😐
بلند شدم که برم دستشویی
اه لعنتی دقیقا دستشویی هم نبش اون راه روی لعنتی بود
بلند شدم و رفتم که برم دستشویی
همین که داشتم دستگیره درو باز میکردم که برم داخل
یه نفر با شدت دستم و کشید و پرتم کرد تو یکی از اون اتاقا
- ۴۷.۷k
- ۲۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط